شاینا گلیشاینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

لوبیای کوچولوی زمستونی

شاينا گلي سرش شلوغه وقت نداره

جوگول طلا ناز و بلا امروز دندونات خيلي اذيتت كرد ٤ تا با هم داري در مياري الانم نشستي جلو تلويزيون كشوي ميز تلويزيونو كشيدي بيرون همه محتوياتشو خالي كردي و كلي سرت شولوغه سرعت چهاردست و پات هم خيلي زياد شده وقتي چهار دست و پا ميري شبيه عروسك كوكي كوچولويي هههههههههههههههههههه. ...
12 آبان 1392

تاب بازي

  دخملی وقتی میزارمت تو تختت دستت و میگیری لب تخت بلند میشی تاب بازی میکنی اینجا داشتی همینکارو می کردی خیلی این بازی رو دوس داری گل گلک . ...
12 آبان 1392

شايناي بازيگوش

سلام دخملي ديشب براي اولين بار تا ساعت ١/٥ شب نخوابيدي نميدونم چي شده بود همش ميخواستي بازي كني از اينكه مامان مجبورت كرد بخوابي خوشت نيومد يه عالمه گريه كردي وقتي گريه ميكردي خيلي به من نگاه ميكردي و اشك ميريختي فدات شم با اون قيافه ت خلاصه از صداي گريه ت دايي و زندايي آمدن بالا نگرانت شده بودن تا اونارو ديدي گريه ت يادت رفت و خنديدي يك ساعت بازي كردي فكر كنم اگر ميموندن تا صبح بازي ميكردي ولي بالاخره موفق شدم دختر بازيگوشم و بخوابونم تا صبح راحت خوابيدي الانم خوابي شيطونك ديشب مامان بزرگ يادت داده با دستت ميگي بيا بيا دستت و مياري جلو انگشتات و جمع ميكني براي تافي اينكارو ميكني كارت شده با تافي بازي كني اونم دوس نداره با شما بازي كنه آخه مي...
12 آبان 1392

بدون عنوان

دختر گرد و گردالو يه عالمه كاراي جديد و با مزه ياد گرفتي بابا كه از ذوقش هي گازت ميگيره هيچ كس هم نميتونه جلوو بگيره اشكال نداره ماماني دوست داره ديگه . قشنگم ٢٥ مهر رفتيم آتليه يه عالمه عكساي خوشمل انداختي كه خيلي مونده تا عكسارو بگيريم ولي خيلي قشنگ شده بودن تقريبا بيست تارو انتخاب كرديم من و بابايي. آخه همشون قشنگ بودم و انتخاب سخت بود. اين روزا با سرعت مثل عروسك كوچولو كه كوكش كردن تو خونه چهار دست و پا ميري خيلي با مزه آخه به نظرم خيلي فسقلي هستي شما فداااااااات بشم . تازه يه كم ميري بعد ميشيني دست ميزني بعد دوباره راه ميوفتي اينو از نامزدي عمو آرش ياد گرفتي گلم حالا از نامزدي و سفر به اصفهانم مينويسم . خلاصه هر چي كه ميخواي تند تند ميگ...
9 آبان 1392

نه ماهگيت مبارك دخمل طلا

نه ماهگيت مبارك شايناي قشنگم امروز هفتمين دندونتم ديدم خيلي دخترم و اذيت كرد ولي بالاخره خودشو نشون داد اين روزا با تافي خيلي قشنگ بازي ميكني طلا خانم تافي كمي از شما ميترسه شما هم دوست داري باهاش بازي كني قلادشو ميگيري اونم ميكشه خلاصه آخه اين بازي مورد علاقه تافيه امروزم برات كيك پختم خونه مامان بزرگ دايي سعيد و دايي مسعود و خاله منصوره هم بودن عكسات و الان ميزارم ...
9 آبان 1392

سفر اصفهان

دخترم پنجشنبه قبل دوم ابان نامزدي عمو آرش بود و من به خاطر شما كه زياد خسته نشي به بابايي گفتم با هواپيما بريم ساعت پرواز خيلي بد بود ساعت ٤ راه افتاديم رفتيم فرودگاه خوشبختانه شما خواب بودي و بيدار نشدي فقط تو هواپيما چند دقيقه بيدار شدي و دوباره لالا كردي تو هتلم كلي معطل شديم عمه لادن اينام رسيدن آمدن پيش ما و رفتيم ناهار شما هم از همه غذاها مزه كردي خيليم دوست داشتي نوش جون بعدم رفتيم اتق كه آماده بشيم خلاصه قسمت مهم ماجرا وقتي بود كه رسيديم همه آمدن استقبال ما با صداي وحشتناك موسيقي و شما از ترس شروع كردي به گريه و آروم نميشدي لباستو عوض كرديم با عمه لادن و بابا ولي دختر نازم تا آخر مهموني خيلي اذيت شد آخه همه دوست داشتن ميخواستن بغلت ...
7 آبان 1392

اولين چهار دست و پا

  سلام شاينا گلي . ميخوام ازكاراي جديدي كه ياد گرفتي بنويسم تا يادم نرفته از ديروز خودت ميتوني از حالت خوابيده بلند بشي بشيني از ٢٢ مهر ديگه چهاردست وپا ميري البته هنوز با سرعت كم عكس گرفتم از اولين چهاردست وپا فيلم هم گرفتم برات ميزارم خوشگلم مامان خيلي ذوق ميكنه تو اين حالت ميبيندت تا قبل از اين روزمين ميخزيدي كليم غر ميزدي و ميرفتي عزيزمممممم ياد دندونات افتادم ناراحتم ميكنه آخه خيلي لثه هات درد ميكنه. ديشب از خواب بيدارت كرد كلي گريه كردي من و بابا خيلي ترسيديم فكر كرديم خدايي نكرده مريض شدي . ديروز رزو خوبي بود با مامان بزرگ و دايي سعيد و زندايي ياسمن و زندايي كژال و روژاني رفتيم ناهار رستوران خيلي خوش گذشت فقط كمي سرد بود و ...
7 آبان 1392